اشعار فاضل نظری

شعر و ادب پارسی

اشعار فاضل نظری

شعر و ادب پارسی

مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست (فاضل نظری)

شعری در خاک

**

مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست 
جهنمی شده ام، هیچ کس کنارم نیست

نهال بودم و در حسرت بهار! ولی
درخت میشوم و شوق برگ و بارم نیست 

به این ننیجه رسیدم که سجده کردن من 
به جز مبارزه با آفریدگارم نیست 

مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای ست
که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست

شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید –
بروید آن گل سرخی که بر مزارم نیست

 

 

 

فاضل نظری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.