-
مپرس شادی من حاصل از کدام غم است(فاضل نظری)
یکشنبه 21 شهریور 1395 16:52
مپرس شادی من حاصل از کدام غم است که پشت پرده ی عالم هزار زیر و بم است زیان اگر همه ی سود آدم از هستی ست جدال خلق چرا بر سر زیاد و کم است اگر به ملک رسیدی ، جفا مکن به کسی که آنچه کاخ تو را خاک می کند ستم است خبر نداشتن از حال من بهانه ی توست که شیوه ی همه ی ظالمان شبیه هم است کسی بدون تو باور نکرده است مرا که با تو...
-
آیین عشق بازی دنیا عوض شده ست( فاضل نظری)
شنبه 20 شهریور 1395 21:30
آیین عشق بازی دنیا عوض شده ست یوسف عوض شده ست، زلیخا عوض شده ست سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی در عشق سالهاست که فتوا عوض شده ست خو کُن به قایقت که به ساحل نمی رسیم خو کُن که جای ساحل و دریا عوض شده ست آن باوفا کبوتر جلدی که پَر کشید اکنون به خانه آمده، اما عوض شده ست حق داشتی مرا نشناسی، به هر طریق من...
-
ما را کبوترانه وفادار کرده است(فاضل نظری)
شنبه 20 شهریور 1395 21:29
ما را کبوترانه وفادار کرده است آزاد کرده است و گرفتار کرده است بامت بلند باد که دلتنگیت مرا از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است تنها گناه ما طمع بخشش تو بود ما را کرامت تو گنه کار کرده است چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر قربان آن گلی که مرا خوار کرده است...
-
در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 19:08
در برزخ بهشت ** در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام چون زهر هر چه باشم اگر کم زیادی ام بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند بارم که روی شانه عالم زیادی ام با شور و شوق میرسم و طرد میشوم موجم به هر طرف که بیایم زیادی ام همچون نفس غریبترین امدن مراست تا میرسم به سینه همان دم زیادی ام جان مرا مگیر خدایا که بعد مرگ در برزخ و بهشت...
-
دیگر بهار در سبد روزگار نیست (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 19:06
ناامید ** دیگر بهار در سبد روزگار نیست دیگر "قرار" نیست نه! دیگر قرار نیست شادم که زود میگذرد شادی ام ولی غم میخورم که هیچ غمی ماندگار نیست از یاد رفت غرش شیران بی قرار آهوی چشم ها تو در بیشه زار نیست بگذار در غبار فراموشمان کنند! این سینه را تحمل سنگ مزار نیست اقرار عشق راه به انکار میبرد این کفر جز عبادت...
-
هیچ کس نیست به جز آینه صادق با من (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 19:04
بی من ** هیچ کس نیست به جز آینه صادق با من نیست در آینه آن عاشق سابق با من سهم پیمانه دیوانه و فرزانه یکی ست بگذر از مسئله ی عاقل و عاشق با من دشمنان تشنه ی خون من و من تشنه مرگ زهر شیرین من! ای یار منافق با من! تا کنون هیچ نسیمی نوزیده ست به لطف بعد از این هم نوزد باد موافق با من باش تا با نظر بخت مطابق باشم گرچه یک...
-
با اینکه ننوشیدیم از آن چشم شرابی (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 19:01
توبه ** با اینکه ننوشیدیم از آن چشم شرابی مهمان کن از آن گونه مرا بوسه نابی ای ترس! تو را شکر که با این همه تردید یک بار نیاویختم از سقف طنابی من عارف دلتنگم یا زاهد دل سنگ؟ هر روز نقابی زده ام روی نقابی یک عمر ملائک همه گشتند و ندیدند در نامه اعمال من مست صوابی ساقی! همه بخشوده یک گوشه چشمیم! آنجا که تو باشی چه حسابی...
-
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگریست (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:59
گاهی فقط سکوت ** چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگریست جای گلایه نیست! که این رسم دلبریست هر کس گذشت از نظرت در دلت نشست تنها گناه آینه ها زود باوریست مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است سهم برابر همگان نابرابریست دشنام یا دعای تو در حق من یکی ست ای آفتاب هر چه کنی ذره پروری ست! ساحل جواب سرزنش موج را نداد گاهی فقط سکوت...
-
ناگزیر از سفرم بی سر و سامان چو باد (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:57
گرفتار رهایی ** ناگزیر از سفرم بی سر و سامان چو باد به "گرفتار رهایی" نتوان گفت آزاد کوچ تا چند ؟!مگر می شود از خویش گریخت "بال" تنها غم عربت به پرستوها داد اینکه "مردم" نشناسند تو را غربت نیست غربت آن ست که "یاران" ببرندت از یاد عاشقی چیست؟ بجز شادی و مهر و غم و قهر؟! نه من از...
-
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:55
سـرگردان ** زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم به غواصان بگو کافی ست هرچه بی سبب گشتند در این دریای طوفان دیده مرجانی نمی بینم چه بر ما رفته است؟ ای عمر! ای یاقوت بی قیمت! که غیر از مرگ گردنبند ارزانی...
-
این طرف مشتی صدف، آنجا کمی گِل ریخته (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:54
سـلوک ** این طرف مشتی صدف، آنجا کمی گِل ریخته موج، ماهی های عاشق را به ساحل ریخته بعد از این در جام ما تصویر ابر تیره ایست بعد از این در جام دریا ماه کامل ریخته مرگ حق دارد که از ما روی برگردانده است زندگی در کام ما زهر هلاهل ریخته هرچه دام افکندم آهوها گریزان تر شدند! حال، صدها دام ِ دیگر در مقابل ریخته هیچ راهی جز...
-
توان گفتن آن راز جاودانی نیست (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:52
عــشق ** توان گفتن آن راز جاودانی نیست تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست پراز هراس و امیدم که هیچ حادثه ای شبیه آمدن عشق ناگهانی نیست زدست عشق به جز خیر بر نمی آید وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست درختها به من آموختند فاصله ای میان عشق زمینی و آسمانی نیست به روی آینه ی پر غبار من بنویس بدون عشق جهان جای زندگانی نیست فاضل...
-
پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟! (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:51
دیوانه ها ** پس شاخه های یاس و مریم فرق دارند؟! آری! اگر بسیار اگر کم فرق دارند شادم تصور میکنی وقتی ندانی لبخندهای شادی و غم فرق دارند برعکس میگردم طواف خانه ات را دیوانه های آدم به آدم فرق دارند من با یقین کافر، جهان با شک مسلمان با این حساب اهل جهنم فرق دارند بر من به چشم کشته عشقت نظر کن پروانه های مرده با هم فرق...
-
تمام مردم دنیا اگر چشمشان به ظاهر توست (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:49
شاعر ** تمام مردم دنیا اگر چشمشان به ظاهر توست نگاه من به دل پاک جان و طاهر توست فقط نه من به هوای تو اشک میریزم که هر چه رود در این سرزمین مسافر توست همان بس است که با سجده دانه برچیند کسی که چشم تو را دیده است و کافر توست به وصف هیچ کسی جز تو دم نخواهم زد خوشا کسی که اگر شاعر است، شاعر توست که گفته است که من شمع...
-
راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده ست(فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:48
ابریشم ** راحت بخواب ای شهر! آن دیوانه مرده ست در پیله ی ابریشمش پروانه مرده ست در تنگ، دیگر شور دریا غوطه ور نیست آن ماهی دلتنگ ، خوشبختانه مرده ست یک عمر زیر پا لگد کردند او را اکنون که میگیرند روی شانه مرده ست گنجشک ها! از شانه هایم برنخیزید روزی درختی زیر این ویرانه مرده ست دیگر نخواهد شد کسی مهمان آتش آن شمع را...
-
نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:46
از سر بی حوصلگی ** نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت که زخم های دل خون من علاج نداشت تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم که آنچه داشت شقایق به سینه کاح نداشت منم! خلیفه تنهای رانده از فردوس خلیفه ای که از آغاز تخت و تاج نداشت تفاوت من و اصحاب کهف در این بود که سکه های من از ابتدا رواج نداشت نخواست شیخ بیابد مرا که...
-
اگر چه شمعی و از سوختن نپرهیزی(فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:44
نامه ** اگر چه شمعی و از سوختن نپرهیزی نبینم ات که غریبانه اشک میریزی! هنوز غصه خود را به خنده پنهان کن! بخند! گر چه تو با خنده هم غم انگیزی خزان کجا تو کجا تک درخت من! باید که برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی درخت، فصل خزان هم درخت میماند تو«پیش فصل» بهاری نه اینکه پاییزی تورا خدا به زمین هدیه داده چون باران که آسمان و...
-
شاهرگهای زمین از داغ باران پر شده است (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:41
شهر(1) شاهرگهای زمین از داغ باران پر شده است آسمانا! کاسه صبر درختان پر شده است زندگی چون ساعت شماطه دار کهنه ای از توقف های و رفتن ها یکسا ن پر شده است چای مینوشم که با غفلت فراموشت کنم چای مینوشم ولی از اشک، فنجان پر شده است بس که گلهایم به گور دسته جمعی رفته اند دیگر از گلهای پر پر خاک گلدن پر شده است دوک نخ ریسی...
-
نیستی کم! نه از آیینه نه حتی از ماه (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:39
ماه ** نیستی کم! نه از آیینه نه حتی از ماه که ز دیدار تو دیوانه ترم تا از ماه من محال است به دیدار تو قانع باشم کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه به تمانی تو دریا شده ام! گر چه یکی ست سهم یک کاسه آب و دل دریا از ماه گفتم این غم به خداوند بگویم، دیدم که خداوند جدا کرده زمین را از ماه صحبتی نیست! اگر هم گله ای هست از...
-
مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:37
شعری در خاک ** مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست جهنمی شده ام، هیچ کس کنارم نیست نهال بودم و در حسرت بهار! ولی درخت میشوم و شوق برگ و بارم نیست به این ننیجه رسیدم که سجده کردن من به جز مبارزه با آفریدگارم نیست مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای ست که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید – بروید...
-
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:35
بعد از این بگذار قلب بیقراری بشکند گل نمیروید، چه غم گر شاخساری بشکند باید این آیینه را برق نگاهی میشکست پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینهام صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند شانههایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه تختهسنگی زیر پای آبشاری بشکند کاروان غنچههای سرخ، روزی میرسد...
-
چه جای شکوه اگر زخم آتشین خودم (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:31
فواره های فرود ** چه جای شکوه اگر زخم آتشین خودم که هر چه بود ز مار در آستین خودم فقط به خیزش فواره ها نظر کردم فرود آب ندیدم! فریب از این خوردم مرا نه دشمن شیطانی ام به خاک افکند که تیر وسوسه از یار ِ در کمین خوردم ز من مخواه کنون با یقین کنم توبه من از بهشت مگر میوه با یقین خوردم! قفس گشوده ام و « اختیار » بخشیدی...
-
تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:29
انار ** تصور کن بهاری را که از دست تو خواهد رفت خم گیسوی یاری را که از دست تو خواهد رفت شبی در پیچ زلف موج در موجت تماشا کن نسیم بی قراری را که از دست تو خواهد رفت مزن تیر خطا! آرام بنشین و مگیر از خود تماشای شکاری را که از دست تو خواهد رفت همیشه رود با خود میوه غلطان نخواهد داشت به دست آور اناری را که از دست تو خواهد...
-
دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:26
از حافظه آب ** دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت آه از آیینه که تصویر تو را قالب گرفت خواستم نوح شوم، موج غمت غرقم کرد کشتی ام را شب طوفانی گرداب گرفت در قنوتم ز خدا « عقل » طلب میکردم « عشق » اما خبر از گوشه محراب گرفت نتوانست فراموش کند مستی را هر که از دست تو یک قطره می ِ ناب گرفت کی به انداختن سنگ پیاپی در آب ماه...
-
تا ذره ای ز درد خودم را نشان دهم (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:24
بوته زار ** تا ذره ای ز درد خودم را نشان دهم بگذار در جدا شدن از یار جان دهم همچون نسیم میگذرد تا به رفتنش چون بوته زار دست برایش تکان دهم دل برده از من آنکه زمن دل بریده است دیگر دی این قمار نباید زیان دهم یعقوب صبر داشت و دوری کشیده بود چون نیستم صبور چرا امتحان دهم یوسف فروختن به زر ناب هم خطا است نفرین اگر تو را...
-
خطی کشید روی تمام سوال ها (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:23
خط ها ** خطی کشید روی تمام سوال ها تعریف ها معادله ها احتمالها خطی کشید روی تساوی عقل و عشق خطی دگر به قاعده ها و مثال ها خطی دگر کشید به قانون خویشتن قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید خطی به روی دفتر خط ها و خال ها خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد با عشق ممکن است تمام محالها...
-
در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:21
در برزخ بهشت ** در چشم آفتاب چو شبنم زیادی ام چون زهر هر چه باشم اگر کم زیادی ام بیهوده نیست روی زمینم نهاده اند بارم که روی شانه عالم زیادی ام با شور و شوق میرسم و طرد میشوم موجم به هر طرف که بیایم زیادی ام همچون نفس غریبترین امدن مراست تا میرسم به سینه همان دم زیادی ام جان مرا مگیر خدایا که بعد مرگ در برزخ و بهشت...
-
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:10
با هر بهانه و هوسی عاشقت شده است فرقی نمی کند چه کسی عاشقت شده است چیزی ز ماه بودن تو کم نمی شود گیرم که برکه ای، نفسی عاشقت شده است ای سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود یک شهر تا به من برسی عاشقت شده است پر میزنیّ و وای به حال پرنده ای کز پشت میله ی قفسی عاشقت شده است آیینه ای و آه که هرگز برای تو فرقی نمی کند چه کسی...
-
به نسیمی همه را ره هم میریزد (فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:06
میپندارم ماه! ** به نسیمی همه را ره هم میریزد کی دل سنگ تو را آه به هم میزیرد؟ سنگ در برکه می اندازم و می پندارم با همین سنگ زدن آب به هم میریزد عشق بر شانه هم چیدن چندین سنگ است گاه میماند و ناگاه به هم میریزد آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است دل به یک لحظه کوتاه به هم میریزد آه! یک روز همین آه تو را میگیرد گاه...
-
به دریا میزنم! شاید به سوی ساحلی دیگر(فاضل نظری)
پنجشنبه 18 شهریور 1395 18:00
به سوی ساحلی دیگر ** به دریا میزنم! شاید به سوی ساحلی دیگر مگر آسان نمیاد مشکلم را مشکلی دیگر من از روزی که دل بستم به چشمان تو میدیدم که چشم تو می افتند به دنبال دلی دیگر به هرکس دل ببندم بعد از این خود نیز میدانم به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر من از آغاز در خاکم نَمی از عشقم میبینم مرا می ساختند ای کاش از آب و...