اشعار فاضل نظری

شعر و ادب پارسی

اشعار فاضل نظری

شعر و ادب پارسی

به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است (فاضل نظری)

به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است
به من! که هر نفسم آه در بی آه است

در آسمان خبری از ستاره من نیست
که هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است

به جای سرزنش من به او نگاه کنید
دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است

شب مشاهده  چشم آن کمان ابروست!
کمین کنید که امشب سر بزنگاه است

شرار شوق و تب شرم و بوسه دیدار
شب خجالت من از لب تو در راه است....

 

 

فاضل نظری

به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است (فاضل نظری)

به طعنه گفت به من: روزگار جانکاه است
به من! که هر نفسم آه در بی آه است

در آسمان خبری از ستاره من نیست
که هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است

به جای سرزنش من به او نگاه کنید
دلیل سر به هوا بودن زمین ماه است

شب مشاهده چشم آن کمان ابروست! 
کمین کنید که امشب سر بزنگاه است

شرار شوق و تب شرم و بوسه دیدار
شب خجالت من از لب تو در راه است....

  

 

فاضل نظری